سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه من ...

دل نوشته یکی از همین شب ها...

دل نوشته یکی از همین شب ها ....

امشب بعد از گذشتن بیش از چهل روز از باز گشت از سفر عتبات عالیات دست به قلم برده ام تا بنویسم....

بنویسم که چقدر دلم برای حرم حضرت امیر (ع)تنگ شده ،بنویسم دلم برای یک لحظه حضور در کنار شش گوشه پر می زند ...

بنویسم چه حس آرامش وامنیتی بود در کنار بار گاه قمر بنی هاشم (ع) وقت بود که می خواستم بنویسم اما دستم به قلم نمی رفت تا امشب...

ومن امشب می نویسم از دختری که فکر نمی کرد کربلا اینطور دل از کَفَ اش برباید،  که اینطور بی قرار ونا آرام شود....

از دختری که با همه سیاهی هایش حتی بعد از گذشت این مدت ،نور حمایت امام حسین (ع) واثرات عجیبش را می تواند درک کند ،البته در حد ادراک عاجز وناقص خود....

دختری که تمام مدتی که در حرم آمام حسین (ع) بود ،دوست داشت فریاد بزند : اینجا بهشت است .... مردم ،اینجا بهشت است....

دختری که عقده دلش را پیش حضرت امیر المومنین (ع) گشود ومطمئن است حضرت برایش عقده گشایی می کند .

دختری که حاجتش را از حضرت قمر بنی هاشم (ع) خواست ومطمئن است که حاجت روا می شود....

دختری که اصلا باور نمی کند در بیداری چنین سعادتی نصیبش شده باشد وهمه اش احساس می کند خواب دیده ... یک رویای قشنگ ودوست داشتنی از آنهایی که که وقتی بیدار می شوی دوست داری دوباره چشم هایت را ببندی وبقیه اش را ببینی ...

 دختری که از بعد از این سفر حکایتش شده حکایت گنگ خواب دیده ونمی داند چطور بگوید آنجا چه حال وهوایی داشت...نمی تواند بگوید الان چطور دارد از درون می سوزد...

 دختری که دلش تنگ شده... خیلی دلش تنگ شده ...آنقدر که دوست دارد همین الان پر بکشد تا بارگاه ملکوتی امام حسین (ع) وسرش را به مشبک ضریحش بگذارد وهق هق گریه کند و برای آقا درد دل کند وقبل از هر چیز بگوید:  

 آقا خیلی بزرگواری ....خیلی....

                                    

 

  نظری کن که نباشد چو تو صاحب نظری        به مریضی که در اوجز غم وآهی نبود

                                    

    عاشقم عاشق دل سوخته از دوری یار          در کفم جز دل افسرده گواهی نبود

                                                  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین...